نزدیک 50 تا نوتیفیکیشن برام اومده بود. گفتم رو به موته که اینجوری داره واتساپو بمباران میکنه

سی تا کیمیاااااااااا فرستاده بود، تهش نوشته بود: کیمیا تو همون تارا تو واکینگ دِد بودی و من این همه مدت خبر نداشتم؛ خیلی پستی که بهم نگفتی

من که مثه این مَنگا بودم و تازه از خواب بیدار شده بودم براش تایپ کردم: چرا چرت و پرت بلغور میکنی؟ تارا کیه؟ همینجوری هی گفت و گفت تا آخر این عکسو خیر سرش برام فرستاد 

[تاراشون:|]

با جدیت براش ویس گرفتم 5 دقیقه در حالی که داشتم قانعش میکردم این بشر هیچیش شبیه من نیست. بدون هیچ شوخی ای بهم گفت که کیمیا اگه رفیقم نبودی میگفتم شبیه سازیت کردن و تو یه کلونی :/

- این داستان: دوست متوهم (قسمت 224)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها